جدول جو
جدول جو

معنی رف رفه - جستجوی لغت در جدول جو

رف رفه
تخته سنگ لایه به لایه، تخته سنگ دامنه ی کوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفرف
تصویر رفرف
جامه ها و بساط های لطیف رنگین و زیبا، فرش و بساط، هر چیز گستردنی، دامن خرگاه، شاخه های آویخته و فروهشتۀ درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفارف
تصویر رفارف
رفرف ها، جامه ها و بساط های لطیف رنگین و زیبا، فرش ها و بساط ها، چیزهای گستردنی، دامنهای خرگاه، شاخه های آویخته و فروهشته های درخت، جمع واژۀ رفرف
فرهنگ فارسی عمید
(رَ رَ فَ)
یکی رفرف. (منتهی الارب). واحدرفرف، یک کرانه از زره که آونگان باشد. (ناظم الاطباء). دامن زره. (از مهذب الاسماء). رجوع به رفرف شود، دامن خرگاه. (ناظم الاطباء). شادروان. (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به رفرف شود، یک چوب پهنا که دو سر آن را در دیوار گذاشته متاع نفیس خانه را بر آن نهند. (ناظم الاطباء) ، مرغزار. (مهذب الاسماء). رجوع به رف و رفرف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جنبانیدن شترمرغ نر بال خود را وقتی که خواهد بر چیزی فرودآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بانگ کردن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، بال گستردن و جنبانیدن مرغ بال خود را هنگامی که خواهد فرودآید. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بال گستردن و جنبانیدن مرغ بوقتی که خواهد تا فرودآید، رفرف الطائر جناحیه و هذا اکثر. (منتهی الارب). پرواز کردن مرغ. (دهار). پرواز زدن مرغ بر چیزی که خواهد که بدان فرودآید. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(هََ فَ / فِ رَ فَ / فِ)
هرهفت. (برهان). رجوع به هرهفت و هرهفت کرده شود، به معنی زیب و زینت هم آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(رَ رِ)
جمع واژۀ رفرف. (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به رفرف شود
لغت نامه دهخدا
(فَ فَ / فِ)
به معنی خرفه باشد که آن تخمی است معروف که به عربی بقلهالحمقاء گویند و فرفخ معرب پرپهن و به همین معنی است. (برهان). بقلهالحمقاء. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فرفخ، فرفهن و پرپهن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
بساط گرانمایه. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (لغت محلی شوشتر) (دهار). جامه های سبز که از آن گستردنی و محابس سازند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جامه های سبز. (غیاث اللغات). فرش گستردنی. (فرهنگ فارسی معین) :
مثال رفرف خضر است فرش سغدی برگ
نمونه ای زجنی الجنتین دان انگور.
(از ترجمه محاسن اصفهان).
، دامنهای خرگاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خیمه. (غیاث اللغات). شادروان. (ترجمان القرآن جرجانی) (از دهار). پارچه ای باشد از خیمه و غیر آن که بر سر دروازه ها و کمر خیمه ها بندند تا باد بدان خورد و حرکت کند و به عربی رفرفه گویند. (لغت محلی شوشتر) ، کرانه های زره که آونگان باشد، رفرفه یکی آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دامن زره. (دهار) :
همی ز جوشن بر کند غیبۀ جوشن
همی ز مغفر بگسست رفرف مغفر.
فرخی.
، شاخه های افتاده و فروهشته از درخت کنار و درخت پیلو، کناره محبسها و فرشها که زاید بر آن باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هرچیز که زاید باشد و تاکرده شود. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کل ما فضل فثنی. (منتهی الارب) ، گستردنی و افکندنی. (ناظم الاطباء). گستردنی و افکندنیها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، یکنوع ماهی دریایی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). ماهیی است دریایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، یکنوع درختی در یمن. (ناظم الاطباء). درختی است که در یمن روید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، روزن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). روشن. باجه. روزن. روزنه. (یادداشت مؤلف). روشن. (اقرب الموارد) ، بالشچه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بالش. (غیاث اللغات) (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 52) (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (دهار). بالش. وساده. (فرهنگ فارسی معین) ، تلاق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، درخت تازۀ فروهشته شاخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مرغزار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان القرآن) (دهار) (از اقرب الموارد) ، پاره ای که ما بین سراپرده و خرگاه دوزند، دیبای تنک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). پارچۀ دیبای نازک. (از اقرب الموارد) ، آنچه از زره بخود بسته بر پشت اندازند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چوبی عریض که هر دوطرف آن در دیوار گذاشته متاع شگرف خانه بر آن نهند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). چوبی باشد پهنا که دو طرف آن در دیوار گذاشته متاع شگرف خانه بر آن نهند. رفرفه یکی. (منتهی الارب) ، طاق در عمارت. (غیاث اللغات). طاق گونه ای که کالاهای شگرف خانه را بر آن نهند. (از اقرب الموارد). رجوع به رف شود، صاحب آنندراج گوید: فارسیان به معنی تیزی رفتار موج استعمال کنند:
به شتابی که گذشتم من از این وحشت گاه
رفرف موج نگر از سر دریا گذرد.
صائب (از آنندراج).
از جهان گذران کیست که آسان گذرد
رفرف موج درین ریگ روان می ماند.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
جایگاهی است در دیار بنی نمیر. (از معجم البلدان ص 4).
- دراه رفرف یا رفرف، داره ای است مر بنی نمر را. (منتهی الارب). رجوع به داره شود.
- ذات رفرف یارفرف، وادیی است مر بنی سلیم را. (منتهی الارب). رجوع به ذات شود
نام مقام اسرافیل (ع). (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
بوب انبوب (فرش)، دامن خرگاه، بالش، دیبای کش (کش لطیف)، رف، گستردنی، شادروان، پرده، شاخه آویخته، کناره زره فرش گستردنی، دامن خرگاه، بالش و ساده، پارچه دیبای نازک، نوعی ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفرف
تصویر رفرف
((رَ رَ))
فرش، گستردنی
فرهنگ فارسی معین
له له زدن از گرما یا درد
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای پا، صدای حرکت حیوان
فرهنگ گویش مازندرانی
راه برفی، ردپ پایی که در برف باقی ماند
فرهنگ گویش مازندرانی